وقتی روزهای سیاه و سیاهپوشی میاد باز هم هستند فیلمهایی که باشون بتونن سر مردم و گرم کنن. نمونهش یکی از همین روزا بود که فکر میکنم نسخهی ایرانی کارتن ژاپنیهای سی سال پیشو گذاشتن. یه چیزی بود بین کارتن و مستند و فیلم. از اینا که به درد کاشت دانهی فرهنگ در کشتگاه ذهن کوچک نوجوونا میخوره. یه چیزی که هر وقت، در آینده، خوردن به پیسی برن و فکر کنن همچین داستانهایی هم دیدن. این طوریش هم هست...
از ما که گذشت و این هیچ دانهای جز حماقت و بیعاری در مون درنیمد. و عجبا از این رفقای همسایه که هیچ چیز نمیگن به جز <از ما گذشت...>. من از همین یه بار هم که گفتم پشیمونم. این روزها ژاپن به نظرم خوب جایی است برای زندگی. خصوصا با اون پایتخت سی و پنج میلیونیش. هرچی داستانهاشون و میخونم میبینم فرقی با داستانهای ما نداره. حتی از ما اخلاقیتر و خدا ترستر هم هستند. نمیفهمم مشکل از ماست یا اونا که همدیگر و هنوز خوب نشناختیم. بیشک اونها شانس بهتری دارن توی این اوضاع داغون دنیا. نه تنها خیلی خوب از امکانات و فرهنگ غربی کمال استفاده رو میبرن بلکه باید بیاید و ببینید چه اعتقادات و باورهای مذهبی که ندارن. اگه بخواید وارد ضربالمثلها و ادبیاتشون بشید، شاید فقط یه سر و گردن از ما پایینتر باشن، اما کسی نمیتونه منکر برتریشون توی ادبیات معاصر بشه. حداقلش اینه که کتابهاشون میلیونمیلیون فروش میره و نوبلی هم کم ندارن.
برمیگردیم به ایران، همین امروز. تابستونه و ماه رمضان و ملت آمپر چسبونده و یه جورایی بیمبالات. هر کی هرکاری میخواد میکنه و هرچی دلش میخواد میگه. مردمی داریم کاملا متحد و یکصدا در باورهاشون. این میگه من دلم میخواد همینجا، همین حالا، یه چیزی بخورم. اون یکی میگه غلط میکنی. اینقدر به هم جواب میدن تا دعواشون بالا میگیره و نفر سوم میاد میگه. نمیخوای؟ زور که نیست. ولی بذار رسیدی خونه اونقدر کار خودت و بکن تا بمیری. بعدش هم طرف وقتی رسید خونه، میبینه ای دل غافل. چه خوشخوشان شونه ها؟ شبا تا صبح ولن توی کوچه خیابابون و این ور و اون ور، اندازهی یه اسب هم میخورن و بعد میگیرن میخوابن، بعد ما باید بریم مثل یه اسب کالسکه جون بکنیم و حق هم نداریم یه لیوان زهرمار کوفت کنیم. مثل فیل میخورن بعد میگن: زیاد خوردیم. بگیریم بخوابیم که هم نمیتونیم جمب بخوریم هم هوا خیلی گرمه واسه فعالیت! احتمالا روز بعد هم برای جبران روز قبل، این شکست خوردهی بیچاره شروع میکنه به خود را به بیماری زدن و عذر شرعی و اینها. حالا کدومش درسته کدومش غلط. به کسی مربوط نیست. اصلا خونوادگی نمیتونن شونزده ساعت چیزی بخورن. اصلا دکترش بهش گفته تو نخوری میمیری. کمکم داره مد میشه که روزه هم مثل دین و مذهب «یه چیز شخصیه.»
این طرف ملت مدام مجازی و حقیقی سر یه لیوان آب خوردن با هم دعوا میکنن و میزنن تو سر هم دیگه ولی اون طرف، ژاپنیه مارماهیشو خورده و دویست تا حرکت ورزشیشو انجام داده، حالا هم داره با فراغ بال و آسودگی خیال روی رمان جدیدش که احتمالا نوبل بعدی رو براش میبره کار میکنه. خیلی هم خوب آمادهی تلاش و کار و حتی جنگیدن و مردنه. سال بعد هم همین موقع این ماییم که باید قایمکی، که مثلا کس دیگهای از این نعمت برخوردار نشه، ترجمهی همون رمان و داریم میخونیم و بال در میاریم. اینه مسلمونی؟
این جعبهی جادوی ما هم، جعبهی عزاست. از بس که پشت هم تبلیغ میکنه ما گناهکاریم. آره. اصلا گناهمون اینه که چشم دوختیم به تبلیغات حضرات. میخواید بریم غسل تعمید کنیم تا دست از سرمون بردارید؟ (همین الان صدای زنی توی سرم راه افتاد که ریسه میره و جوابشون و میده: خجالت بکشششش!). چطور میشه از شر این پوستین وارونه خلاص شد؟