بدون عنوان

از بودن و نوشتن

بدون عنوان

از بودن و نوشتن

تله پاتی به امید یه هوای تازه تر

هوا اونقدر کثیف و پرغباره که دمار از روزگار چشمهام داره در میاره. بوی بسیار غریبی و نامانوسی داره که یاد این داستانهای تخیلی با مضمون شیوع ویروس و بیماری و سم در محیط زیست و نابودی بشر می افتم. اصلا نمیذاره نفس بکشم. حالم رو داره بهم میزنه. اشکم رو درمیاره. ولی من از این جا جم نمیخورم. دلم خوش بود هوای پاک و تمیزی دورم رو گرفته که با این وضع ناامید شدم.

دیوانگی چیست؟ دیوانگی حالتی است که وقتی پس از ماهها انفرادی بیرون می روید و نور غیرمستقیم محیط چشمان تان را کور میکند. بعد با چشمانی نیم بسته هر طور هست خودتان را به مستراح می رسانید و جلوی آینه با صورتی همزمان غریب و آشنا روبرو میشوید. موهای این تصویر مثل موهای انیشتن، یقه اش نصفی بیرون لباس و نصفی درون لباس جامانده و وقتی نگاه را از آینه میگیرید و پایین را نگاه میکنید باز هم همین را می بینید. یکی بیاد این رو بیرون از اینجا.

گاهی موقعیتی در زندگی پیش می آید که از شدت تنهایی بدیهی ترین حقایق زندگی را فراموش میکنی. مثلا یک روز که داری با یکی حرف میزنی یکهو می پره وسط حرفت و میگه هی! تو ترسیدی!. یا مثلا هی! یه چیزی تو رو ناراحت کرده!. بعد یکهو انگار حرفش میره تا آخر وجودت و اون پشت های کله ات یک نفر رو حس میکنی که واقعا ترسیده. واقعا ناراحته. ولی تو عین خیالت نبوده. این از اون بیرون تو دیدش. تو ندیدی.

خوب که فکر میکنم می بینم زندگی توی شهری مثل پکن هم باید همین شکلی باشه. دوام آوردن در زیر توده های کثافت. تنفس سخت. خشکی گلو. آبریزش و باز تلاش برای بقا.  فکر کردن بهش تحمل این هوا رو آسون میکنه.یه جور تله پاتی با هم خانواده های خودت توی این تنگ کوچیکه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد